غم آمده غم آمده انگشت بر در می زند
هر ضربه انگشت او بر سینه خنجر می زند
ای دل بکش یا کشته شو
غم را در اینجا ره مده
گر غم در اینجا پا نهد
آتش به جان در می زند
از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر می زند
دیوانه ام ، تو عاشق دربند می خری ؟
کوه غمم ، تو کوه دماوند ، می خری ؟
صید کمند زلف تو هستم ، به من بگو
آیا غزال زخمی دربند ، می خری ؟
من دلشکسته ی توأم ، ای نازنین من
ساز شکسته را تو بگو ، چند می خری ؟
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم . . .
هشدار
کلیه ی مطالب این سایت متعلق به بارانی چت می باشد کپی برداری پیگرد قانونی دارد.
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
نظر شما درباره ی سایت چیه؟؟
مدیریت چت روم
ƁЄӇȤƛƊ
ƛƦƛM
آمار سایت
کدهای اختصاصی